هارمز(۲۰۱۲) به سه مرحله در تحول مفهوم خداوند اشاره می‌ کند.

 

نخست: مرحله فرشته پنداری (۶-۳ سال) که کودکان در این مرحله تفاوت ناچیزی بین خداوند و فرشتگان ادراک می‌ کنند .هارمز معتقد است به تدریج و با گسترش ظرفیت شناختی کودک تصویری که او در ذهن خود از خداوند نقاشی کرده‌اند هم عینی تر می‌شود و هم شباهت بیش تری به انسان ها پیدا می‌ کند.او این مر حله را که در کودکان ۶ تا ۱۱ سال دیده می‌شود مرحله واقع بینی می‌ نامند و معتقد است کودکان در این مرحله برای معرفی خداوند به دیگران به راحتی از سمبل‌های مذهبی استفاده می‌ کنند.در رویکرد هارمز آخرین مرحله شکل گیری مفهوم خداوند در انسان مرحله فردگرایانه نامیده می‌شود که این مرحله در نوجوانان به چشم می‌ خورد، در این مرحله نوجوانان منحصرآ بر سمبل‌های مذهبی تآکید نمی‌ کنند بلکه رویکردی فردی ‌در مورد خداوند اتخاذ می‌ نمایند که نتیجه آن پیدایش برداشت ها و ادراکات بسیار متفاوتی از مفهوم خدا در یک فرد نسبت به فرد دیگر است.پژوهش‌های دیگری که بر موضوع تحول مفهوم خداوند در کودکان می‌ پردازد توسط (دکنجی[۴۴] ،۲۰۱۱)و در کشور فرانسه انجام شده است، در این پژوهش از کودکان و نوجوانان ۱۴-۷ ساله کاتولیک خواسته شد هنگامی‌ که کلماتی مانند خدا را می‌ شنوند به تداعی آزاد بپردازند ،تحلیل پاسخ ها وجود سه مرحله را تحول مفهوم خداوند تأیید می‌ نمودند.دکنجی معتقد است که کودکان ۸-۷ تا۱۱ سال غالبآ رویکردی اسناد گونه ‌در مورد خداوند اتخاذ می‌ کنند،‌به این صورت که در این کودکان خود به صورت مجموعه ای از صفات تلقی می‌ کنند که این صفات بیشتر ماهیت انسان گونه دارند(مانند صدای مهیب یک روح) ضمناً در این مرحله مفهوم خدا از سایر سازه‌های مذهبی نسبتآ مستقل است.تداعی‌های کودکان بین ۱۱تا ۱۴ سال بر محور شخصیت تآکید داشت مثل آنکه خداوند ویژگی‌های والدینی داشته باشد و صفات انسان گونه اما فرا انسانی از قبیل خوب قوی و عادل و سرانجام در سن حدودآ ۱۴ سالگی تغییرات بشری شروع به رخ دادن می‌ نماید، معمولآ در نوجوانان تمرکز بر تقابل بودن ویژگی‌های انسانی بودن خداوند ناپدید می‌شود و بر داشت نوجوانان از مفهوم خدا انتزاعی تر می‌ گردد آن ها گرایش دارند تا در بیان مفهوم خداوند مؤلفه‌های ارتباطی وابستگی با خداوند را منعکس می‌ نمایند (مثل عشق. مهربانی.ایمان و توکل)که از درون فرد نه از ویژگی‌های توصیفی درگیر او ناشی می‌شود.‌بنابرین‏ در پژوهش دکنجی مفهوم خدا حول سه محور اسناد صفات.شخصیت .و درون نگری مورد بررسی قرار می‌ گیرد (ربانی،۱۳۸۸).

 

(کپارتریک[۴۵]،۲۰۱۱). تئوری دلبستگی والد –کودک بالبی (۱۹۸۰) را به حیطه مذهب گسترش دادند و یک رویکرد منحصر به فرد برای مطالعه پیوند و ارتباط بین تحول نخستین و مذهب و مفاهیم مذهبی در کودکان و نوجوانان فرآهم آورند . این نویسندگان تأکید نمودند که تئوری دلبستگی بالینی ممکن است چهارچوب ادراکی مفیدی برای فهم تفاوت‌های فردی کودکان را ادراک مفهوم خدا را فراهم آورند به عبارت دیگر کیفیت رابطه کودک با مراقبت خود از طریق مفهوم خود وافراد مهم زندگی کودک با مفهوم خدای کودکان مرتبط می‌شود .تصورات ذهنی که کودک از خود وسایر افراد با اهمیت زندگی خود که از تعاملات مشاهده وتجربه شده کودک با مراقبانشان حاصل شده است دارد ادراک و رفتارهای کودک رادر موقعیت‌های تازه وروابط تازه کنترل می‌ کند یعنی این تصورات رابطه کودک با خدا را تابع خود می‌سازد (سروستانی،۱۳۹۱).

 

دیدگاه کپاتریک درخصوص ارتباط دلبستگی ومذهب منبعی غنی برای تحقیقات تجربی فراهم آورده است، برای مثال این اعتقاد وجود دارد که نظریه دلبستگی با فهم مفهوم سازی خداوند رفتارهای مذهبی مانند دعا کردن وزمزمه کردن برای خود در ارتباط است . همچنین میان تجربیات مذهبی وعشق رمانتیک نیز ارتباط وجود دارد . به اعتقاد کپاتریک (۲۰۰۷) بزرگسالانی که در روابط عاشقانه خود دلبسته ایمن هستند تعهد مذهبی بیشتر وتصویر مثبت تری از خداوند گزارش کرده‌اند پاسخ گویان مضطرب دوسو گرا احتمال دارد که خود را بیشتر به صورت یک نور تصور کنند وپاسخ گویان اجتنابی اعتقاد بیشتری دارند که انسان نمی‌ تواتند معرفتی نسبت به خدا وجهان آخرت داشته باشد (کیر کپاتریک[۴۶]،۲۰۱۳).

 

۲-۲-۱۰- رابطه دلبستگی شکل گرفته دوران کودکی با ادراک از خدا

 

به اعتقاد صاحب نظران قسمت عمده ویژگی‌های شخصیتی منش وخصوصیات رفتاری هر فرد به تصویری که خود در ذهن دارد یعنی به خودپنداره وی بستگی دارد در پژوهش‌های جدید روانشناسی (خود پنداره)از جمله موضوعاتی است که توجه زیادی را به خود معطوف ساخته است وبه عنوان یک موضوع مهم در روانشناسی مطرح است. ( کاظمی‌ و همکاران، ۱۳۸۸)خود پنداره یا تصور از خود به عنوان ادراکات کلی که هر فرد از خود دارد تعریف می‌شود یعنی یک تلقی عینی از مهارت ها خصوصیات وتوانایی هایی که یک تلقی عینی از مهارت ها خصوصیات و توانایی هایی که فرد از خود دارد .(باب ومک هال [۴۷]،۲۰۰۷) با ارائه تعریفی دقیق تر معتقدند خود پنداره به مجموعه ای از احساسات ‌و برداشت‌های فرد از خویشتن اطلاق می‌شود که این خویشتن ادراک شدید به نوبه خود بر ادراک فرد از جهت وهم بر رفتار او تاثیر می‌ گذارد ‌بنابرین‏ به طور کلی می‌ توان گفت که منظور از خویشتن پنداری یا تصور از خدا مجموعه افکار واحساسات ونگرش هایی است که هر کس درباره خود پرورش می‌ دهد (رحمت آبادی،۱۳۸۹).

 

از آنجایی که تصور هر فرد از خود وبه عبارت دیگر مفهوم خود از افراد از همان سال‌های نخستین زندگی در ارتباط با والدین به ویژه مادر شکل می‌ گیرد، می‌ توان با اهمیت روابط دلبستگی در شکل گیری خود پنداره اشاره کرد (خانجانی ،۱۳۹۱). دلبستگی پیوند‌های عاطفی نسبتا پایداری است که میان کودکان و میان یک و تعداد بیشتری از افراد ایجاد می‌شود در ایجاد وتعیین کیفیت این پیوند عاطفی سه مفهوم قابل دسترس بودن پا سخ دهنده بودن وتصویر مادرانه نقش یگانه ومنحصری ایفا می‌ کنند (مظاهری ،۱۳۹۰).

 

در واقع دلبستگی یک پیوند عاطفی با فرد دیگری است در جهت دریافت حس امنیت که این حس امنیت در طول زندگی افراد باقی می‌ ماند (هارمز ،۲۰۱۱).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...